کارت دعوت عروسی رو که داد دستم از قطع و اندازهش تعجب کردم درآوردم و نگاه کردم خیلی شیک و خاص بود
نگاهم روی کارت بود و ذهنم رفت به سالها پیش
حیاط آب و جارو شده و دیوارهای معطر از بوی خاک خیس، باغچه و گلدونهای تر و تازه، میز و صندلیهای چیده شده توی حیاط، نورهای رنگارنگ ریسه لامپهای رنگ شده، صدای همهمه و خندهی مهمونها، سر و صدای آشپزها ته حیاط و ترکیب مست کننده بوی برنج جوشیده و آتیش و زغال، صدای مبهم ضرب گرفتن، دست زدن و هلهله از داخل خونه قسمت خانومها، جمع پرشور بچههای هم سن و سال، بازی کردن یا ناخونک زدن به نوشابههای داخل یخ، خوشحالی کوچیک و بزرگ و صورتهایی که به هر کدوم نگاه میکردی توش شادی و رضایت میدیدی یک شب به یاد موندنی
با صدایی شبیه صدای ضبط شده افکارم پاره شد «خب پس تشریف بیارید، خوشحال میشیم»
لبخندی تصنعی زد، سوار ماشین شاسی بلندش شد و رفت
اضافه کردن نظر