سئو
برزگران/a>
تبلیغات
طراحی سایت
خشکشویی
تصفیه آب

اسب سواری ، مرد افلیجی را سر ر

اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید افلیج از او کمک خواست سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد دهنه اسب را کشید و گفت اسب را بردم و با اسب گریخت

اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد تو تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم مرد افلیج اسب را نگه داشت ، مرد سوار گفت

هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی، زیرا می ترسم که دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند

اضافه کردن نظر

خبرنامه ایمیلی

برای مشترک شدن و دریافت جدید ترین اخبار و مطالب ما ایمیل خود را وارد کنید.